جدول جو
جدول جو

معنی نفت شاه - جستجوی لغت در جدول جو

نفت شاه
(نَ کَ تَ)
قصبه ای از بخش سومار شهرستان قصرشیرین، در نزدیکی مرز ایران و عراق واقع است. اهمیت این قصبه به مناسبت حلقه های متعدد چاه نفت است که دراطراف آن حفر شده است و از آنها نفت استخراج می شود. این نفت به وسیلۀ لوله از طریق سرپل ذهاب، پاطاق و شاه آباد به پالایشگاه کرمانشاه منتقل می شود و چون محل پالایشگاه در حدود یکهزارمتر از نفت شاه مرتفعتر است این نفت با فشار چهار تلمبۀ قوی که به ترتیب در نفت شاه و سرپل ذهاب، در ابتدای سربالائی پاطاق و در 6هزارگزی مغرب شاه آباد نصب شده است به محل تصفیه می رسد. اراضی نفت شاه شوره زار است و آب رود خانه کنارآبادی نیز تلخ و شور است و آب آشامیدنی اهالی و کارگران نفت شاه از رود خانه کنگیر سومار که در فاصله 24هزارگزی جنوب شرقی قصبه جریان دارد تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ رَ)
ابن علاءالدین حسین شاه، ملقب به ناصرالدین، چهل و هشتمین سلاطین بنگاله است. وی از سال 925 هجری قمری تا 939 حکمرانی کرد. (از تاریخ الخلفاء ص 277)
نهمین سلاطین تغلقیۀ دهلی است از 797 تا 802 هجری قمری حکمرانی کرد. (از تاریخ الخلفاء ص 269)
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ)
دهی است از دهستان لفور بخش مرکزی شهرستان شاهی، در 12 هزارگزی مغرب شیرگاه، در منطقه ای کوهستانی و جنگلی و معتدل هوای مرطوب واقع است و 900 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه ارز تأمین می شود. محصولش برنج و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ظرف نفت. مخزن کوچکی که در آن نفت ریزند، جای نفت در ابزار نفت سوز. مخزن نفت بخاری و چراغ نفتی و امثال آن، ظرفی خرد با لوله ای که بفشار (با آن) نفت بر چرخ خیاطی و لولاهای در و امثال آن پاشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زمین های نفت دار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ تِ)
نفت تصفیه نشده. باقی ماندۀ نفت طبیعی پس از استخراج بعضی از مشتقات از آن مانند نفت سفید، بنزین و غیره:
شتروار سیصد ز نفت سیاه
بیارند بر بارها تا دو ماه.
فردوسی.
از آتش برافروخت نفت سیاه
بجنبید از آن کآهنین بد سپاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ تِ یَهْ)
نفت سیاه. رجوع به نفت سیاه و نفط سیاه شود:
گرچه در نفت سیه چهره توان دید ولیک
آن نکوتر که در آیینۀ بیضا بینند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
از شعرای پارسی گوی سند است. در قرن دوازدهم هجری میزیسته. مؤلف تذکرۀ ید بیضا وی را به سال 1145 ه. ق. در سنین پیری ملاقات کرده است. به نقل مؤلف مقالات الشعراء وی مردی جهانگرد و مایل به سیاحت بوده، زنش نیز چون او علیحده گرم سیر و سفر، ’گاهی با هم دوچار می شدند، از قصیده و غزل و رباعی و مثنوی هفتادهزار بیت به زبان پارسی گفته، اما معلوم نمی شود که عربی است یا فارسی است یا ترکی، از بس اغلاق، اکثر معانی ابیات خود از صاحب طبعان دیگر میپرسد’! او راست:
رفته ایم از خودچه میپرسی خبر از حال ما
کعبه می آید در این وادی به استقبال ما.
بی تکلف گره بند قبا را بگشا
ظالم ! این عقدۀامید دل ما بگشا.
(از تذکرۀ مقالات الشعرا ص 804)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کنایه از هفت پردۀ چشم است که صلبیه، مشیمیه، شبکیه، عنکبوتیه، عنبیه، قرنیه و ملتحمه باشد. (برهان). رجوع به هفت پرده شود
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش حومه و ارداک از شهرستان مشهد که 56 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، بنشن و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آنچه دارای هفت شاخه باشد از درخت و جز آن.
- سرو هفت شاخ،دنیا و فلک:
از این سرو شش پهلوی هفت شاخ
که بالاش تنگ است و پهلو فراخ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هفت فلک. (انجمن آرا) (برهان) :
یکدلۀ شش جهت و هفتگاه
نقطۀ نه دایره بهرامشاه.
نظامی.
، هفت کشور. (برهان). مثال معنی اول برای این معنی هم مناسب مینماید
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است جزء دهستان نردین بخش میامی شهرستان شاهرود. واقع در 32هزارگزی شمال نردین با 350 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از بخش میان کنگی در شهرستان زابل است که در بیست وچهارهزارگزی شمال ده دوست محمد و نزدیک مرز افغانستان قرار دارد. جلگه ای گرم و معتدل است و 898 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و صیفی و پنبه و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفت راه
تصویر هفت راه
هفت پرده چشم
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی در ییلاقات کوهستانی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی